داستان آموزنده
نوشته شده توسط : الهه کلباسی

              " یک داستان آموزنده"

 

در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در

وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل

مردم را ببیند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي

از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از 

کنارتخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرو لند

می کردند.كه اين چه شهري است كه نظم ندارد.

حاکم این شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...

با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط  

 

 

بر نمی داشت .نزدیک غروب یک روستایی که 

پشتش یک بار میوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ

شد.بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود

تخته سنگ را ازوسط جاده بر ذاشت و آن را کناری

قرار داد. ناگهان كيسه اي را دید زیر تخته سنگ

قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد وداخل آن

سکه های طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در

آن یادداشت نوشته بود :

" هر سد و مانعي ميتواند :

یک شانس براي تغيير زندگي انسان باشد"





:: بازدید از این مطلب : 1243
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 29 / 3 / 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: